سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، برترین هدایت است . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----631581---
بازدید امروز: ----1-----
بازدید دیروز: ----17-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
یکشنبه 86/10/30 ساعت 3:19 عصر

سلام

عزاداریاتون قبول باشه

نذری هم که احتمالاً همتون خوردین . امیدوارم هر چی از خدا میخواین به شفاعت امام حسین بگیرین

 

دوستان خوبم عاشورا هم تموم شد امیدوارم درس گرفته باشیم و به قول رامین فقط گریه نکرده باشیم کاش آزادگی رو تمرین کنیم و آزاده زندگی کنیم

 

جائی  خواندم که در ایران این مراسم مزخرف قمه زنی منسوخ شده است ولی باور کنید که نشده است

راستی خیلی برام جالب بود توی این همه اطلاع رسانی رسانه ها هنوز یه عده ای به امر خطرناک قمه زنی میپردازن احمقانه تر اون بود که بچه هاشونم میبردن و سرشونو قمه میزدن واقعاً دپرس شدم (این مراسم رو یکی از همسایه های اردبیلی ما توی خونش انجام میده اونم هر سال )

از مردم این دوره زمونه بعیده همینا هستن که آبرو مسلمونارو بردن

باورم نمیشد و باورتون نمیشه اگه بگم که توی سایت گوگل اگه کلمه شیعه رو تایپ کنی و تصاویرشو جستجو کنی اولین تصاویر مربوط به شیعیان عزیز هست در حالی که قمه زدن و  سر و لباسشون خونی و وحشتناکه اونوقت میخوایم ازمون به خوبی هم یاد کنن مردم جهان با این همه کارای عجیب غریبمون

 

به راستی که جهالت و نادانی بعضی از ما شیعیان موجب  زشت و خشن جلوه دادن چهره مکتب شیعه شده است و خود بیخبریم! و خود بیخبریم! وخود بیخبریم!

.

به نظر شما اگر یک غیر مسلمان این تصاویر را مشاهده کند چه برداشتی از شیعه میکند؟

 .

Yahoo! News - Iraq-The Fanaticism of Religion

Yahoo! News - Iraq
.
Afghan shiite Muslims clean themselves after beating themselves with blades and chains during a Moharram procession in Kabul February 28, 2004. Moharram is the mourning month for Shiite Muslims, to commemorate the anniversary of the death of Hazrat Imam Hussain, the grandson of Prophet Mohammad, killed along with his 72 companions more than 13 centuries ago in a battle in Iraq (news - web sites). REUTERS/Ahmad Masood

)..((((() (((عکسشو پاک کردم آخه خیلی دل به هم زن بود میدیدمش چندشم میشد از بچگی از خون می ترسیدم)))

 .

ترجمه : کوته بینی و تعصب مذهبی

..

اینها تعدادی از مسلمانان شیعه افغان هستند آنها پس از مجروح کردن خود با تیغ و زنجیر در مراسمی که به طور دسته جمعی در محرم برگزار میشود خود را پاک میکنند این عکس مربوط به ?? فوریه سال 2004 در کابل می باشد . محرم یک ماه عزاداری برای شیعیان است آنها هر سال این مراسم را برگزار میکنند . این مراسم به جهت مرگ اما م حسین - علیه السلام - نوه محمد پیامبر - علیه السلام - بر پا می شود؛ ایشان با 72 تن از همراهانشان بیش از 14قرن پیش در جنگی در عراق کشته شدند.

 

 

 

 

چگونگی تعطیلات گذرانی

از جمعه شب خانواده منو و خانواده رامین خونه ما مهمون بودن و خانواده رامین شب هم خونه ما موندن صبح همگی با هم حلیم نذری خوردین ناهار هم مامانم و خواهرم و خواهرش رفتن برامون گرفتن

برادر کوچولوهامون هم اونقدر شیطنت کردن و همدیگه رو زدن و نق زدن و کشتن همدیگه رو که وقتی شبش رفتن ما از ساعت 8شب تا خود صبح بیهوش شدیم و خوابیدیم

خیلی سر و صدا میکردن و اذیت نکنین هم سرشون نمیشد یه جوری با هم رقیبن نه اینکه یکیشون برادر منه و کلاس دوم و بعدی هم برادر رامینه و اونم کلاس دوم خیلی به هم حسادت دارن و چش دیدن همدیگه رو هم ندارن

همدیگه رو میبینن یا کنار هم هستن نمیتونن با هم بازی هم نکنن ولی حتماً باید یه کتک کاری راه بندازن پسرن و کلشون نترسه

دیروز کلافمون کرده بودیم هم من هم مامان رامین سردرد گرفته بودیم از دستشون

خلاصه تا رفتن ما فقط گفیم با هم دوست باشین که اصلاً و ابداً آب در هاون کوبیدیم و بس

و خلاصه یه کمی خسته شدیم و خستگی موند برا این هفته مون

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
پنج شنبه 86/10/27 ساعت 10:49 صبح

?     نگاهی خالی از احساس از روی ترحم بر رخم انداخت و با یک حرف تو خالی جوابم داد

?     جوابش جان من را سوخت

?      زبانم دوخت

?     به من گفتش نمیخواهد مرا اکنون

?     ولی شاید بیاید روزی از راهی

?     و اندام مرا شاید بگیرد در بغل لختی

?     و من افسون میخوردم که شاید او نمیداند من نخواهم ماند ، خواهم مرد

?     و او آرام بی شکی از اینجا رفت

?     جانم رفت روحم رفت

?     و شاید آرزو هم رفت

?     نمیخواهم از این دنیا بجز یارم بیا برگرد

?     و این دل را چراغانی کن از گرمای بودنهات

?     خدایا من چه میبینم

?     از آن راهی که یارم رفت کسی در جاده میآید

?     خدایا من چه میبینم

?     خدایا اوست

?      چنین آرام چنین سنگین

?     و با لخند

?     بسویم باز میآید

?     عجب با ناز میآید

?     چه دارم گویمش اکنون بجز اندوه دوری ها

?     بجز درد صبوری ها

?     بدو گفتم چرا رفتی چرا کشتی دلم را در حصار تنگ این عالم

?     و او آرام و او مغرور

?     نگاهی کرد پر از عشق

?     که ای دیوانه عاشق نرفتم من همیشه در همین نزدیک همیشه بوده ام اینجا

?     تو را گفتم که خواهم رفت

?     تا من نیز درد عشق را در تو ببینم
 و شاید آرزو گردم

?     دور از ذهنت که چون آیم بگیرم دستت و گویم

?     عزیزم، عشق من ، ای مهربانم دوست دارم و میدانم تو هم عاشق تر از مائی

?     گلم من پیش تو هستم برای تا ابد بودن برای زندگی هائی که پیوسته تو را تکرار میکردند

?     بیا بنشین عزیزم خوب میدانم که پاهایت دگر تاب و توانش را ز کف داده

?     ولی حالا پس از این روزهای سخت که میدانم برایت سال و ماهی بود

?     برکشتم که گویم درد دوری تو را منهم

?     شکستم ناز من منهم

?     تو را کم دارم و میدانم اکنون هم

?     تو هم میخواهیم بی حد

?     تو زیبای منی ، من هم

?     تو را عاشق شدم اما

?     نمیدانستم تو هم چون من

?     ولی اکنون نگارم خوب میدانم

?     که دارم دوستی لایق

?     که گشته او به من عاشق

?     11/7/85 آن روز تو از من خواستی 2 روز دیگر اصلاً با هم صحبت نکنیم و نمیوانی بر من چه گذشت عزیزم

این شعر را برای آن روز خودم گفتم

این یه یادآوریه البته همین متنو تقریباً توی آرشیو مهرماهم هست

این یه کپه برای یادآوری


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
شنبه 86/10/22 ساعت 2:29 عصر

سلام هوا برفیه و قشنگه و سفیده

منم سردمه و یخ بستم و ولی شادم

روز جمعه کلی استراحت کردیم و ناهار رو هم با اعضای خانواده من خوردیم و کنار هم کلی خوش گذرانی کردیم

و منتظر نشستیم پای تلویزیون تا مگر فرجی شود و ما را چون کودکان دبستانی تعطیل کنند که نشد

و ما با لب و لوچی آویزان صبح راهی اداره شدیم و همان نیامدن اتوبوس و نبودن تاکسی رو برای بار دوم تجربه کردیم

البته پیاده روی مختصری به اندازه 2 ایستگاه داشتیم تا به جائی برسیم که فکر میکردیم راحت تر ماشین گیرمان بیاید اما غافل بودم از این ضرب المثل گهر بار که آسمان همه جا همین رنگ است

و البته تقلای ما ،‏ دست و پازدنی بود بس بیهوده در دریای مواج بی وسیله گی

ولی راستش زیاد بهمون سخت نمی گذرد شاید هم ما پوستمان کلفت گشته و از رو نمی رویم و نمیخواهیم حسرت روزهای ماشین داشتنمان را بخوریم . البته که کم آوردن را در کتاب سرنوشت ما ننوشته اند.

هر روز به هم میگوئیم

((عزیزم درسته که ماشین نداریم در عوض بیشتر میتونیم کنار هم باشیم چون همش لازم نیست که حواسمون به رانندگی باشه و ماشینهائی که بی محابا میپیچن جلومون))))

و خلاصه راستش هنوز زیاد بهمون بی ماشینی فشار نیاورده.

 ما هم مثل همه مردم، هر کاری اونا توی این برف میکنن ما هم مثل اونها

ولی واقعاً امکانات برای مردم کمه

توی این سرمای زمستون با دندونهایی که از سرما به هم میخوره میریم سر کار و میایم خونه

و وقتی به خونه میرسیم خدا رو شکر میکنیم که همدیگه رو داریم و خونه ای که گرمه و توش احساس آرامش میکنیم

امیدوارم کسی توی این سرما تنها نباشه

امیدوارم کسی توی این سرما بی پناه نباشه

امیدوارم کسی توی این سرمای سخت بی خانمان نباشه (شنیدیم 8 تا از کارتون خوابها توی سرمای دوشنبه و سه شنبه فوت شدن، خدایشان بیامرزد)

امیدوارم همه دلشون گرم باشه اگه حتی دستاشون سرده

امیدوارم تو وجودشون گرمای محبت وجود داشته باشه اگه حتی ماشینشون بخاری نداره

و هزارتا امید دیگه برای خودم و برای شما و  دیگران


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
چهارشنبه 86/10/19 ساعت 10:42 صبح

سلام

من یخ زدم

او یخ زد

شما هم یخ زدید

خیلی هوا سرده ولی خوشحالم توی این یخ بندون کسی هست که منو دلگرم کنه به این زندگی

همه خیابونا یخ زده اصلاً تاکسی پیدا نمیشه صبح از ساعت 6:10 تا 6:50 منتظر اتوبوس یا تاکسی بودیم خدا رو شکر مملکت کلاً تعطیله و اتوبوسیا هم که خوابشون میومده خوابن

تاکسی ها هم که خوابن اونائی هم که بیدارن فقط دربست میرن بعد از 40 دقیقه یه تاکسی به ما رسید و نگه داشت و از همون اول گفت کرایه 400 تومنیش 500 تومنه ما هم یه قندیل بسته مجبور بودیم خوب قبول کردیم

بعد رفتیم آزادی و از اونجا هم فرمودند از آزادی تا ونک که کر ایش بین 425 تا 500 تومنه 600 تومنه خوب بازم مجبور بودیم دیگه قبول کردیم اینه که میگم مملکت تعطیله

خدا رحم کرده فقط برف اومده سیلی چیزی نیومده و الا همه مردم میمردن و هیچی هم نبود به دادشون برسه

خوب تعطیله دیگه

ولی خدا رو شکر که تا آزادی تنها نبودم و رامین کنارم بود

کلی بهم دل داری میداد و حضورش این سرمای 17 درجه زیر صفر رو قابل تحمل تر جلوه میداد

خدایا بازم شکرت بابت همه چی بابت نعمت برف و سلامتی و داشتن همسری خوب مثل رامین

الان هم هنوز قندیل زدم چرا که اصلاً همه توی شرکت یخ بستن  و همه کابشن و کلاه پوشیده نشستیم پشت میزهامون البته بازم دست مدیرعاملمون درد نکنه که با اینکه دولتی نبودیم کل شرکت که 300 نفر میشیم و تعطیل کرد تو این دو روز

خلاصه یخ زدم دستامو هی میکنم تو جیبم و هی دم دهنم ها میکنم

شاید کمی گرم شه

تازه از صبح سه تا لیوان بزرگ که لیوانم ماشاءاله نصف پارچه چای خوردم شاید گرمم شه ولی نشد که نشد

راستی واقعاً‏ براتون عجیب نیست که اخبار میگه تو خیلی از شهرها گاز کمه و قطع شده اونوقت اینا گاز صادر میکنن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بیچاره مردم شمال یکی از همکارها میگفت نون بسته ای 100-200 تومان توی شمال الان داره 1500 تومان فروش میره

و نفت که قیمتشو بهتره نپرسین؟؟؟؟

به این میگن مدیریت بحران

متوجه که هستید

البته از حق نمیگذرم و از همه پلیسهای راهنمائی و رانندگی و راهداری ها کمال تشکر خودمو ابراز میکنم

ازشون ممنونم که توی این هوای بسیار بسیار سرد راه رو برای مردم باز میکنن و مردمی که توی راه موندن رو نجات میدن

 

انگشتام یخ زد بس که تایپ کردم

پس خداحافظی میکنم


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
چهارشنبه 86/10/12 ساعت 3:18 عصر

سلام با اندکی تاخیر

و به امید بخشش سال نو میلادی رو به همه هم وطنای مسیحی تبریک میگم و امیدوارم در این سال نو بهترین ها براشون پیش بیاد و بهترین هدیه ها رو از پاپانوئل بگیرن

امیدوارم سالی باشه پر از صلح و دوستی سالی شاد و سرشار از خوشحالی

عیدتون مبارک

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
سه شنبه 86/10/11 ساعت 10:55 صبح

رامین خوبم ازت خیلی خیلی ممنونم

ممنون ممنون ممنون

بابت دیروز

خیلی بهم خوش گذشت

خیلی کارت عالی بود و شادم کرد هر چند که خیلی گمراه کننده بود

و اما اصل ماجرا

دیروز رامین با من تماس گرفت و گفت شرکت بمون تا ساعت 5 آخه من کلاس ایزو دارم و دیرتر میرسم نمیخوام زودتر از من برسی خونه و منم قبول کردم

بعد دوستم اومد و گفت امروز روز آخر مراجعه به چشم پزشکه بیا بریم اونجا منم رفتم

و بعد از اتمام کارمون هم پیاده رفتیم سمت ونک

سر ملاصدرا یه اس ام اس از رامین اومده با این متن: داره تموم میشه تا 15 -20 دقیقه دیگه راه بیافت

اونوقت من زدم تو سرم گفتم ای وای من قرار بود تو شرکت صبر کنم که رامین زنگ بزنه و بهش اطلاع ندادم که رفتم چشم پزشکی !!!!!

منم براش اس ام اس دادم: عزیزم من ونکم و درست بعد از این مسیج اتوبوس اومد و من رفتم توش و نشستم و اتوبوس راه افتاد

بعد تو اتوبوس نشستم زنگ زده نق میزنه مگه من نگفتم تا من نگفتم راه نیافت اصلاً تو ونک چکار میکنی و الان کجائی منم گفتم تو اتوبوس یکهو انگار حرف بدی بهش زده باشم گفت: حالا که اینجوری شد خودت تنها برو خونه منم دیر میام خونه ساعت 9 شب

منو میگی

بعدشم قطع کرد حالا هی من میگیرم قطع میکنه هی قطع میکنه یه بار در میون هم هی سربالا جواب میده

توی اتوبوس هم همه این زنا یه جوری نگام میکردم که از چشاشون میخوندم تو دلشون دارن میگن دختره بد بخت بیچاره چقدر به دوست پسرش التماس میکنه اونوقت اون محلش نمیزاره ولی این دخترک بدبخت از رو نمیره

من هی دوباره زنگ میزدم و میگفتم الان کجائی اون میگفت نمیتونم صحبت کنم اس ام اس بزن

و فهمیدم خیلی از دستم ناراحته منم که بعد از سه تا ایستگاه از اتوبوس پیاده شدم در حالی که نگاهای زنا هنوز رو من زوم بود که خاک بر سر منت کشت کنن !!!منم که ببو

 

پیاده شدم و برام اس ام اس زدم که : من میرم ونک . ازت خیلی ناراحتم .چرا قطع میکنی تلفنو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

و ایشون بسیار بسیار ریلکس جواب نوشته: من نمیتونم صحبت کنم برای همین قطع کردم

منم براش نوشتم من ونک میمونم تا تو دلت خنک شه

داشتم فکر میکردم این کارای رامین یه کمی عجیب و قریبه حتماً کاسه ای زیر نیم کاسه است

(((((و داشتم مناسبت ها رو توی ذهنم بالا و پائین میکردم ببینم این روز مصادف با روز خاصی نیست یا سالگردی تولدی چیزی دیدم نه خیر مصادف نیست ولی یک هو یه چیزی یادم اومد یادم اومد که وقتی تازه ازدواج کرده بودیم رامین ازم پرسید دو تا روزو بگو که بدون مناسبت بهم کادو بدم و منم الکی گفتم 5 شهریور گفت بعدیش کی باشه گفتم تو دی بعد گفت باشه چندمش گفتم تو دی دیگه گفت خوب باشه بگو چه روزی از دی که گفتم مغزتو به کار بنداز تودی یعنی امروز و اون گفت نه امروز فردا و پس فردا نه با شهریور فاصله داشته باشه و گفتم باشه بابا 10 دی ، 5 شهریور که با مامانم اینا شام برده بودیم پارک و همونجا یه نیم سکه بهم داد و امروزم که 10 دیه اما راستش بازم شک داشتم که نکنه سرکار باشم یا اشتباه فکر کرده باشم))))))

و یییهو موبایلم خاموش شد . من هم که تقریباً به خاطر قطع کردنهاش قاط قاط بودم حالا هم خاموشی موبایل شده بود قوز بالا قوز

رفتم توی سرویس بهداشتی میدون ونک شاید اونجا پریز برقی باشه موبایلمو شارژ کنم آخه شارژرم همراهم بود

پریز بود ولی برق توش نبود

کلی قصه خوردم و خواستم بیام بیرون که یه خانومی خانومی کرد و گفت  مثل اینکه کارتون خیلی واجبه گفتم بله گفت با موبایل من زنگ بزنین

زنگ زدم و رامین گفت که برو تو صف اتوبوس و 10 دقیقه بعد راه بیافت

من از اینکه احساس میکردم رامین همون دور و وراست ولی چیزی هم بروز نمیده و منم تقریباً شک داشتم که اومده باشه یا نه عصبی عصبی بودم که این بازیا چیه در آورده این امروز

رفتم به جای صف اتوبوس توی داروخانه مداوا و خواهش کردم اجازه بدن که  موبایلمو اونجا بزنم تو شارژ که خیلی محترم و مودب بودن و خیلی با روی گشاده پذیرفتن

و یه کم موبایلم شارژ شد اس ام اس زدم که میتونی زنگ بزنی روشنه

زنگ زده خانومی جان گفتم برو صف اتوبوس رفتی ؟؟؟؟؟؟؟؟

من نه !!!

اون: کجائی پس گوشاتو میبرم امروز من دختر حرف گوش نکن

گفتم من در داروخانه مداوا بسر میبرم بعد اون هی میگفت چی ؟؟؟کجا دم در داروخانه ای ؟؟؟؟ من : نه تو داروخانه ام

خلاصه صدا نمیرفت و بلاخره فهمید من کجام یکهو دیدم این رامین خان جان من با یه دسته گل بسیار خوشگل و یه جعبه شیرینی دم در داروخانه است و گفت 10 دیت مبارک عزیزم و بعد از تشکر از صاحب داروخانه رفتیم به سمت خونه توی راه میگم حتماً باید لج منو در میآوردی میگه اینجوری که عصبانیت میکنم بعدش بیشتر سورپرایز میشی بیشتر مزه میده

میگه اصلاً این مدلیش به من بیشتر میچسبه

بد جنس

 

با تاکسی رفتیم اونوقت توی راه تصمیم گرفتیم با همین گل و شیرینی بریم خونه مامانم اینا و رفتیم  و شام هم اونجا بودیم و شیرینیا رو خوردیم و گلمو آوردیم خونه

روز بسیار خوبی بود کلی روحیه من عوض شد

تازشم رامین جان از کیلو متر خدات جاده مخصوص فقط به خاطر من اومده بود ونک

دستش درد نکنه

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
یکشنبه 86/10/9 ساعت 11:3 صبح

سلام ما رفتیم همدان و کلی خوش گذرونی کردیم و جای همه دوستان خالی هوا عالی بود و الوند کوه بسیار زیبا شده بود

سه تا مهمونی هم دعوت بودیم که رفتیم و کلی خوش گذشت.

و تازه با اتوبوس هم خدا رو شکر نرفتیم و با مامان بابای رامینی رفتیم

هوا خوب بود و ما بیشترشو رفتیم خونه فامیل بجز صبح روز شنبه که من و رامینو و  مامان رامین و دائیش و خواهر کوچیکه رفتیم پیس اسکیش و کلی توی برف راه رفتیم و تاب سواری کردیم و خلاصه خوب بود

دلم برای همتون تنگ شده بود امروز هم اولین عیدی رو از اولین سیدی که دیدم گرفتم و چون خودش این عیدی رو بهم داد من اینو به فال نیک میگیرم

امروز روز خوبیه و من کلی روحیه دارم البته یه ذره سرمازده هستم و همچین هنوز یخهام باز نشده

یه تشکر از رامین جان:

متشکرم که اونجا هوامو داشتی که حوصلم سر نره

و اینکه منو بردی کوه و البته بازارش

و ممنونم که اینقدر باعث افتخار منی

تا بعد


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
چهارشنبه 86/10/5 ساعت 1:27 عصر

سلام

در مورد اتفاقات جدید باید بگم یه مقدار روزمره گی گریبان گیرمون شده بود اما خدا رو شکر فرصتی پیش اومد که بتونیم کمی ازش فاصله بگیریم .

من امروز فردا عازمم و به یه مسافرت چند روزه میرم

پیشاپیش عید غدیر رو به همتون تبریک میگم و امیدوام لحظات خوشی رو کنار عزیزانتون داشته باشید ما که داریم میریم بین یه عالمه فامیل

البته فامیلای رامین هستن ولی منم دوستشون دارم مخصوصاً بابابزرگ و مامان بزرگی رو

 

یادتونه که ما ماشینمونو فروختیم خوب قرار بود با اتوبوس بریم مسافرت شهر رامین اینا که مامان رامین جان گفتن با هم بریم و قراره فردا بعد از ظهر راه بیافتیم

اونجا هم بابابزرگش منتظرمونن

خبر دیگه اینکه چه بگیر بگیر بازاریه تو میدون ونک .

دخترا رو میگیرن و میبرن دسته دسته

تو جامعه ای که ملاک انسانیت و خوبیش اندازه پالتوشون باشه معلومه چه خبره

روز عید رو دوباره مخصوصاً‏به سیدها تبریک میگم امیدوارم ما رو از دعای خیرتون بی نصیب نزارین

 

خیلی دلم برای یه نوشته  برای رامین هم تنگ شده اما راستش :

به قول رامین میترسم برای بیان دل تنگی هایم از کلماتی عامیانه و بسیار نابجا استفاده کرده خاطرش مکدر کنم

پس صبر میکنم که کلماتی بیابم در خورت

تا آن روز

خدا نگهدار

 

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
چهارشنبه 86/10/5 ساعت 12:22 عصر

سلام

اما در مورد اتفاقات جدید باید بگم یه مقدار روزمره گی گریبان گیرمون شده بود اما خدا رو شکر فرصتی پیش اومد که بتونیم کمی ازش فاصله بگیریم .

من امروز فردا عازمم و به یه مسافرت چند روزه میرم

پیشاپیش عید غدیر رو به همتون تبریک میگم و امیدوام لحظات خوشی رو کنار عزیزانتون داشته باشید ما که داریم میریم بین یه عالمه فامیل

البته فامیلای رامین هستن ولی منم دوستشون دارم مخصوصاً بابابزرگ و مامان بزرگی رو

 

یادتونه که ما ماشینمونو فروختیم خوب قرار بود با اتوبوس بریم مسافرتی جائی که مامان رامین جان گفتن با هم بریم و قراره فردا بعد از ظهر راه بیافتیم

اونجا هم بابابزرگش منتظرمونو

خبر دیگه اینکه چه بگیر بگیر بازاریه تو میدون ونک .

دخترا رو میگیرن و میبرن دسته دسته

تو جامعه ای که ملاک انسانیت و خوبیش اندازه پالتوشون باشه معلومه چه خبره

امروز هم قراره بریم خرید البته من و دوستم که میخوام برای رامین هم یه پلیور بخرم

روز عید رو دوباره مخصوصاً‏به سیدها تبریک میگم امیدوارم ما رو از دعای خیرتون بی نصیب نزارین

 

 


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •